هم‌دلی را نگریستن و احساس‌کردن از دیدگاه شخص دیگر تعریف کردیم. این شخص دیگر می‌تواند بخشی از وجود اصیل و فراموش‌شده‌ی خود ما باشد. آن‌چه را ما معمولا به عنوان خود و یا شخص دیگر به آن می‌نگریم محتوای ذهن ما و یا آن شخص دیگر است که بیشتر در اثر عوامل محیطی در ذهن ما شکل گرفته [است]؛

مثلا وقتی می‌گوییم فلان شخص خسیس است» به معنی آن نیست که خساست جزو نهاد و سرشت آن شخص است، بلکه آن شخص خساست را یا از پدر و مادر و دیگر اطرافیان خود الگوبرداری کرده و یا در خانواده برای رفتارهای خسیسانه تشویق شده و یا در زندگی از برخی ولخرجی‌ها ضربه‌ی مهلکی خورده و روی به خساست آورده و اگر همان شخص در خانواده‌ی دیگری متولد می‌شد و در شرایط دیگری رشد می‌کرد، خسیس نمی‌شد و یا یک فرد تبهکار اگر در یک محیط و شرایط دیگری رشد کرده بود تبهکار نمی‌شد، حتی بیشتر باورهای ما (چه درست و چه نادرست) نشات‌گرفته از محیط زندگی‌مان هستند. اگر یک مسیحی که در یک خانواده‌ی مسیحی به دنیا آمده در یک خانواده‌ی مسلمان به دنیا آمده بود به احتمال زیاد الآن مسلمان بود.

برای هم‌دلی با خود باید بین خود به عنوان محتوای و خود به عنوان بافتار و زمینه تفاوت قاِئل شویم [.]. انسان به عنوان بافتار یا شامل یک سری قابلیت‌ها و یک سری نیازهاست. یکی از قابلیت‌های منحصر به فرد انسان، قابلیت شرطی‌شدن دوطرفه است که محصول آن اندیشه‌ی کلامی است که ذهن انسان را از محیط محتوایپذیر می‌کند.

قابلیت دیگر ذهن انسان فرآیند بودن و جریان‌داشتن و پیش‌روندگی است. کنج‌کاوی، خلاقیت و توانایی بررسی و به روزرسانی محتوای ذهن، از تجلیات این قابلیت ذهن انسان هستند.

 زمانی که با خود به عنوان زمینه و بافتار ارتباط برقرار می‌کنیم با حقیقت وجود خود که شامل تمام نیازها و قابلیت‌های ماست ارتباط برقرار می‌کنیم و زمانی که با خود به عنوان محتوای ارتباط برقرار می‌کنیم با بخش بیرونی ذهن خود، بخشی که از محیط اطرافمان کسب کرده‌ایم که جزء لاینفک وجود ما نیست ارتباط برقرار کرده‌ایم (گسلش شناختی جداکردن محتوای خود از زمینه و بافتار است).

محتوای ذهن ما نیز دو بخش دارد: بخش کارآمد و بخش ناکارآمد. بخش کارآمد محتوای ذهن ما می‌تواند ما را ارتقاء و تعالی و تکامل بخشد و بخش ناکارآمد، ما را آسیب‌پذیر می‌کند.

بخشی از نیازها و قابلیت‌های (بخشی از خود به عنوان بافتار) ما، تحت فشار عوامل محیطی مسدود شده و در زیر محتوای ناکارآمد ذهن مدفون گردیده است و شاید به فراموشی سپرده شده باشد. برای مثال شخصی را در نظر بگیرید که به علت وابستگی شدید به دیگران نیاز به استقلال و خودگردانی و قابلیت و توانایی اداره‌ی زندگی خود را از دست داده (طرح‌واره‌ی وابستگی/بی‌کفایتی) و یا شخص دیگری که در اثر احساس فشار برای برآورده‌کردن نیازهای دیگران، نیازهای خود را فراموش کرده است (طرح‌واره‌ی ایثار). این بخش آسیب دیده از بافتارمان را می‌توانیم خودفراموش‌شده بنامیم.

هم‌دلی با خود برقراری ارتباط و درک این خودفراموش‌شده است. چون فشارهای محیطی که موجب مسدودشدن برخی از نیازها و توانایی‌های ما شده‌اند در گذشته (به خصوص دوران کودکی و نوجوانی) و احتمالا در مکانی دیگر (به غیر از جایی که الآن حضور داریم) روی داده‌اند، برای هم‌دلی با خود باید دو انتقال کاربرد محرک در دو چارچوب ارجاعی انجام بدهیم [.]؛ یعنی کاربرد محرکی که در گذشته و در مکانی دیگر بر ما وارد شده بود به زمان حال و جایی که الآن حضور داریم انتقال دهیم.

ارتباط و هم‌دلی با خویشتن مقدمه و لازمه‌ی برقرارکردن ارتباط موثر و هم‌دلی‌کردن با دیگران است زیرا کسی که نتواند خود را درک کند (دو انتقال کاربرد محرک در دو چارچوب ارجاعی انجام دهد) توانایی درک دیگران (سه انتقال کاربرد در سه چارچوب ارجاعی) را نخواهد داشت.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها