اثبات بعضی چیزها در زندگی به دیگران -حتی به نزدیک‌ترین‌هایت- مثل اثبات وجود درد در عضوی از بدن است. هیچ راهی ندارد مگر این‌که طرف خودش به آن درد مبتلا شود.

حالا گاهی به اندازه‌ی دردت طرفت بی‌درد است و تو در مقابل این بی‌دردی و حتی بعضی وقت‌ها کتمان دردت، آن ته‌تهای وجودت یک احساس عمیق و شدید عصبانیت و نفرتی داری که می‌خواهی زبان به نفرین باز کنی:

خدا کند که این مشکلم. خدا کند که این بدبختی‌ام.  خدا کند که این دردم. سر خودت. که باز سر و کله‌ی این بیت مرحوم نجمه زارع توی ذهنت، شاید هم توی دلت پیدا می‌شود که:

خدا کند که… نه! نفرین نمی‌کنم، نکند

به او که عاشق او بوده‌ام زیان برسد

و آتشفشان گر گرفته‌ات را به زور، فقط آرام می‌کنی و همه‌چیز را می‌ریزی درون خودت و ساکت می‌شوی و به تحمل‌کردن ادامه می‌دهی.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها