از دیرباز باوری در مورد شفادهندگی ازدواج وجود دارد بر این مبنا که پسران و دخترانی که در اوایل جوانی ناسازگار و مختل هستند، چنان‌چه ازدواج کنند، بهبود می‌یابند.

ریشه‌ی تاریخی چنین باوری را می‌توان در تبیین قدیمی‌تر هیستری جستجو کرد؛ این باور وجود داشت که در مرض هیستری که عضوی فلج می‌شود، شهوت زیاد و یک رحم سرگردان مانند یک ویروس به مغز می‌زند و شخص را آشفته می‌کند و دچار فلج می‌شود و برای علاج آن یک راه چاره‌ ازدواج است! باوری که توسط فروید به شدت رد شد.

امروزه با وجود رد این چنین ادعایی، هنوز در جلسات مشاوره مراجعانی هستند که وقتی از انگیزه‌ی آن‌ها در تصمیم به ازدواج سؤال می‌شود، امید به بهبود وضعیت روان‌شناختی ناخوشایند، فرار از وضعیت نابسامان خانوادگی، احساس ترحم و ناجی‌بودن را بهانه کرده‌اند.

بیشتر متخصصان حوزه‌ی ازدواج بر این باورند [که] برای ازدواج نه تنها شخص بایستی سلامت روان داشته باشد، بلکه باید دارای بلوغ و پختگی روانی عاطفی اجتماعی باشد. از این رو افرادی که دارای عادت‌های بد، خلق ناخوشایند و گرفته، پرخاش‌گری مکرر و یا رفتارهای اجتنابی و. هستند، یا کسانی که برای فرار از موقعیت ناخوشایند فعلی ازدواج می‌کنند، یا کسانی که با احساس ترحم و دل‌سوزی و فکر نجات شخصی دیگر خود را فدا می‌کنند، گزینه‌های خوبی برای ازدواج نیستند.

واقعیت آن است ازدواج هیچ چیزی را درمان نمی‌کند و با ازدواج هیچ‌ موقعیت نابسامان و حال ناخوشی درست نمی‌شود، چه بسا بدتر می‌شود.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها